جویندگان عاطفه به دنبال یک آشنا |
|||
سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 11:38 قبل از ظهر :: نويسنده : مينا
تابستان سال ۱۳۷۵ بود. براي رفتن به شمال ، همراه همسر و دو دخترم كه يكي ۹ ماهه و ديگري سه ساله بود به طرف شمال راه افتاديم. سوار خودرو جيپ مان شده و با شادي سفر را آغاز كرديم. اما دو ساعت بعد در حوالي پاسگاه گزنك بود كه كاميوني در حال سبقت، به طرف من با سرعت در حركت بود. براي جلوگيري از تصادف خودروام را به شانه خاكي كشيدم، ولي بي فايده بود. در پي آن سقوطي جانكاه را در درهاي داشتيم. ديگر نمي دانم چه شد. فقط بعدها فهميدم كه در درهاي سقوط كردهايم و من و همسرم از همان زمان بيهوش شده ايم. سراغ بچههايم را گرفتم ولي هيچ اثري از آنها نبود. يكي از برادران همسرم كه با ما همراه بود نيز جان سپرده بود. تلاش براي يافتن بچههايم را آغاز كردم. تنها با پيدا كردن آنها همسرم آرام مي شد، ولي با وجود جست وجو در منطقه نتوانستم هيچ اثري از آنها پيدا كنم. با وجود اين كه ۲۰ سال از اين جريان ميگذشت و ما صاحب دو فرزند ديگر شده بوديم، هرگز ياد مريم و مژگان را نمي توانستيم از ذهنمان پاك كنيم و همسرم دائم با گريه و بيتابي خاطرات آن سفر تلخ را در ذهن و ياد من تداعي مي كرد. تا اين كه همسرم آگهي داد و ما متوجه شديم كه اميدي براي يافتن يكي از دخترانمان يافتهايم. دخترمان مژگان كه ۲۷ سال داشت و نام ديگري روي او گذاشته بودند و خواهرش پس از سقوط در دره بر اثر بازشدن درخودرو به بيرون پرت شده و روي چمن ها افتاده بودند و چوپاني مهربان پس از شنيدن صداي گريه بچه ها آنان را كه به شدت مجروح شده بودند پيدا مي كند و پس از مداوا آنان را به بهزيستي مي سپارد. دو دخترم در شيرخوارگاهي در مشهد مي مانند و بعد از چندماه مژگان به فرزند خواندگي خانوادهاي در اصفهان ميرود و دور از مريم زندگي جديدي را آغاز مي كند. حالا مادر با يافتن مژگان خاطرات مريم بيشتر در ذهنش تداعي مي شود. به بهزيستي مراجعه كرده پاسخ روشني نگرفته است شايد تنها راه اين باشد كه بار ديگر همه با هم مريم را صدا كنيم. برگ چهل و دوم از آلبوم جويندگان عاطفه چهارشنبه، 29 آذر 1385
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|